اولین دلنوشته مادری❤
 سلام دختر نازنینم گفتم برایت بنویسم ... از آنچه در دل دارم و نمی توانم بگویم... شاید مجالی نباشد که برایت بگویم ... نمی دانم که اصلا این دلنوشته ها روزی چشمهای زیبای تورا زیارت خواهد کرد یا نه... نمیدانم آن روز ها کجایی و شبها در آغوش کدام یار آرامش را در می یابی و صبح ها با نسیم نفس کدام دوست به پا خواهی خواست ولی مهم اینست که الان شبها را با گرمای آغوش تو می آغازم و صبح ها با صدای نفس تو روز را از سر می گیرم زمانیکه خبر آمدنت را شنیدم شوقی سراسر وجودم را فراگرفت شوقی همراه با ترس ... عشقی همرا...
نویسنده :
لیلا
19:05